کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقیقتگو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه افسانهای نقل میکند؛ گویندۀ افسانه.۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند؛ بیهودهگو.
-
اگو
فرهنگ فارسی عمید
لولهکشی زیرزمینی که فاضلاب در آن میریزد.
-
الگو
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکل چیزی که از کاغذ یا مقوا بریده باشند، مثل الگوی لباس که خیاط از روی آن پارچه را میبرد؛ روبُر؛ نمونه.۲. سرمشق؛ نمونه.
-
النگو
فرهنگ فارسی عمید
حلقۀ فلزی باریک که زنان برای زینت به مچ دست میکنند و بیشتر از طلا یا نقره ساخته میشود؛ دستبند؛ دستیاره؛ دستبرنجن.
-
بازگو
فرهنگ فارسی عمید
۱. تکرار سخن؛ بازگفتن.۲. (صفت) بازگوینده.〈 بازگو کردن: (مصدر متعدی) سخنی را تکرار کردن؛ سخن گفته را دوباره گفتن.
-
بالنگو
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی از خانوادۀ نعناع با برگهایی باریک شبیه برگ ریحان و گلهای آبیرنگ که تخم آن مصرف دارویی دارد.
-
بدگو
فرهنگ فارسی عمید
بدزبان؛ بددهان؛ کسی که دشنام میدهد و حرف زشت میزند.
-
بذله گو
فرهنگ فارسی عمید
آنکه سخن نغز و فرحآور میگوید؛ لطیفهگو.
-
بسیارگو
فرهنگ فارسی عمید
کسی که بسیار حرف میزند؛ پرگو؛ پرحرف.
-
بلندگو
فرهنگ فارسی عمید
۱. (برق) دستگاهی که انرژی برقی را به انرژی صوتی تبدیل میکند.۲. (صفت) [مجاز] تبلیغکننده.
-
بنگو
فرهنگ فارسی عمید
= اسفرزه
-
بیهوده گو
فرهنگ فارسی عمید
کسی که سخنان بیمعنی و بیفایده بگوید؛ یاوهگو.
-
پارسی گو
فرهنگ فارسی عمید
کسی که به زبان فارسی حرف میزند؛ فارسیگو.
-
پاکیزه گو
فرهنگ فارسی عمید
۱. راستگو.۲. خوشسخن.
-
پراکنده گو
فرهنگ فارسی عمید
پریشانگو؛ بیهودهگو: ◻︎ بهایم خموشند و گویا بشر / پراکندهگوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه).