کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جیک زیدَن ز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب باز
فرهنگ فارسی عمید
۱. شناگر.۲. غواص.
-
آب پز
فرهنگ فارسی عمید
هر نوع مادۀ غذایی که در آب بیندازند و بجوشانند: تخم مرغ آبپز، سیبزمینی آبپز.
-
آبخیز
فرهنگ فارسی عمید
۱. (کشاورزی) زمین پرآب؛ زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید.۲. [قدیمی] طوفان دریایی.۳. [قدیمی، مجاز] پیشامد وحشتناک: ◻︎ اندر این آبخیز، نوح تویی / واندر این دامگه فتوح تویی (اوحدی: ۴۷۹).۴. (اسم) [قدیمی] موج.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] طغیان آب.
-
آبریز
فرهنگ فارسی عمید
۱. جای ریختن آب.۲. (جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن میشود.۳. چاهی که آبهای گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود.۴. = مستراح۵. [قدیمی] ظرف شراب.
-
آب گز
فرهنگ فارسی عمید
آسیبدیده در آب (میوه).
-
آتش افروز
فرهنگ فارسی عمید
۱. هر چیزی که با آن آتش روشن کنند؛ آتشگیره.۲. کسی که آتش بیفروزد؛ آنکه آتش روشن کند.۳. (صفت) [مجاز] فتنهانگیز.۴. (اسم) کسی که در ایام عید نوروز آتش در دست میگیرد و شعلۀ آن را در دهان فرومیبرد و با شوخی و مسخرگی از مردم پول میگیرد؛ حاجیفیروز.
-
آتش انداز
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام، یا نانوایی مٲمور افروختن آتش است و مواد سوختنی را در کوره میریزد.۲. [قدیمی] کسی که در میدان جنگ آتش به طرف دشمن میانداخت.
-
آتش انگیز
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که آتش روشن کند؛ آتشافروز.۲. (صفت) [مجاز] ویژگی کسی که سخنان تند و زننده بگوید که باعث خشم و غضب دیگران شود: ◻︎ آن دلشده زآن فسانه شد تیز / بگشاد دهان آتشانگیز (؟: لغتنامه: آتشانگیز).
-
آتش سوز
فرهنگ فارسی عمید
۱. چیزی که در آتش سوخته باشد.۲. برافروزندۀ آتش.۳. حریق؛ آتشسوزی: ◻︎ بر «آتشسوز» گرد آید همه کس / تو هم فریاد آتشسوز من رس (فخرالدیناسعد: ۳۰۷).
-
آتش فروز
فرهنگ فارسی عمید
= آتشافروز: ◻︎ بیامد دوصد مرد آتشفروز / دمیدند، گفتی شب آمد به روز (فردوسی: ۲/۲۳۴).
-
آچمز
فرهنگ فارسی عمید
در شطرنج، حالت مهرهای که هرگاه آن را از برابر شاه بردارند شاه در حال کیش واقع شود بنابراین نمیتوان آن را حرکت داد.
-
آذرروز
فرهنگ فارسی عمید
-
آرام سوز
فرهنگ فارسی عمید
برهمزنندۀ آرامش؛ آنچه قرار و آرام را نابود سازد: ◻︎ به گریه دایه را گفت این چه روز است / که گویی آتش آرامسوز است (فخرالدیناسعد: ۱۰۶).
-
آردبیز
فرهنگ فارسی عمید
۱. = الک۲. (اسم، صفت) الککننده.
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.