کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریان بداخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بخل
فرهنگ فارسی عمید
بخیل بودن؛ زفتی؛ خست.
-
بوخل
فرهنگ فارسی عمید
= بخله
-
پخل
فرهنگ فارسی عمید
کاه جو یا گندم که هنوز کوبیده و خرد نشده باشد؛ ساقههای خشکشدۀ جو یا گندم؛ کاه درشت.
-
تخلخل
فرهنگ فارسی عمید
۱. جدا شدن اجزا و ذرات چیزی از هم.۲. (فیزیک) فاصلههای خالی از ماده که میان ذرات یک جسم وجود دارد.
-
تداخل
فرهنگ فارسی عمید
۱. درهم داخل شدن؛ در یکدیگر داخل شدن.۲. (پزشکی) [قدیمی] خوردن غذا بر روی غذای هضمنشده.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
= خلیدن
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
سرکه.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون میآید.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
کمعقل؛ بیخرد؛ ابله؛ احمق.
-
خل
فرهنگ فارسی عمید
خاکستر.
-
داخل
فرهنگ فارسی عمید
۱. ورودکننده؛ درآینده؛ بهدرونآینده.۲. (اسم) [مقابلِ خارج] درون؛ اندرون.
-
داخل
فرهنگ فارسی عمید
۱. =داحول۲. درگاه پادشاهان.۳. جایی که در جلو سراپردۀ خاص پادشاه ترتیب دهند که از آنجا کسی بیاجازه عبور نکند.
-
دخل
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ خرج] درآمد؛ سود؛ بهرۀ مال.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] درآمدن.
-
دواخل
فرهنگ فارسی عمید
= داخله
-
ذی دخل
فرهنگ فارسی عمید
کسی که در امری مداخله داشته باشد.