کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمحق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
احق
فرهنگ فارسی عمید
سزاوارتر؛ شایستهتر.
-
الحق
فرهنگ فارسی عمید
حقیقتاً؛ راست و بیشک؛ بهراستی: ◻︎ نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند (سعدی۲: ۴۲۰).
-
بهق
فرهنگ فارسی عمید
نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا میشود.〈 بهق سفید: (پزشکی) نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه میشود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمیآید و برجستگیهای بسیار ریز در زیر انگشت احساس میگردد، اما کرکهایی که روی پوست قرار گرفته تغی...
-
تلاحق
فرهنگ فارسی عمید
۱. از پی هم آمدن؛ پیدرپی شدن.۲. پیوسته شدن؛ به هم رسیدن.
-
جلاهق
فرهنگ فارسی عمید
۱. مهره و گلولۀ گلی که با کمانگروهه پرتاب میکردند؛ گروهه.۲. کمانگروهه.
-
حجت الحق
فرهنگ فارسی عمید
لقبی برای علمای بزرگ؛ کسی که در زمرۀ حکمای وقت محسوب شود.
-
حق
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت میشود: حقّ بیمه.۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در برابر برخوردار نبودن از ام...
-
ذی حق
فرهنگ فارسی عمید
صاحب حق؛ دارای حق؛ سزاوار.
-
رهق
فرهنگ فارسی عمید
کار قبیح و حرام مرتکب شدن.
-
زاهق
فرهنگ فارسی عمید
۱. رونده؛ درگذرنده.۲. نیستشونده.۳. باطل.۴. بیهوده.
-
سحق
فرهنگ فارسی عمید
۱. کوفتن؛ ساییدن؛ سودن؛ نرم کردن.۲. ریزریز کردن.۳. هلاک کردن.
-
شاهق
فرهنگ فارسی عمید
بلند؛ مرتفع.
-
شواهق
فرهنگ فارسی عمید
= شاهقه
-
لاحق
فرهنگ فارسی عمید
۱. ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد.۲. (ادبی) در بدیع، نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریبالمخرج نباشند، مانند رام و کام.
-
لواحق
فرهنگ فارسی عمید
= لاحقه