کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باخه
فرهنگ فارسی عمید
= لاکپشت: ◻︎ چون باخهای به همت زادی ز بیضهٴ دین / دان خصم جان هوا را چون ماهیان هوا را (امیرخسرو: مجمعالفرس: باخه).
-
برخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. حصه؛ جزء؛ پارهای از چیزی.۲. (ریاضی) کسر؛ عدد کسری.
-
تختخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. لکنت زبان.۲. حکایت آواز.
-
تلخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) = تلخک۲. (زیستشناسی) = صفرا۳. [عامیانه] = تریاک
-
جوخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. (نظامی) کوچکترین واحد نظامی، شامل چهار نفر.۲. دسته؛ گروه.
-
چرخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. هرچیز شبیه چرخ.۲. چرخ دستی که زنان با آن نخ میریسند؛ چرخ کوچک پنبهریسی؛ چرخ نخریسی: ◻︎ ازآن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همیگیر (نظامی۲: ۱۰۲).۳. آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ دور آن پیچیده میشود.۴. کلاف نخ.
-
چرخه
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی با ساقۀ سست و باریک؛ چرخله؛ کافیلو.
-
چهارچرخه
فرهنگ فارسی عمید
گاری یا گردونهای که بر روی چهارچرخ حرکت کند.
-
خه
فرهنگ فارسی عمید
۱. برای بیان تحسین گفته میشد؛ آفرین؛ احسنت.۲. برای بیان خشنودی و خوشحالی گفته میشد؛ خوشا.〈 خهخه: [قدیمی] = خه
-
دوچرخه
فرهنگ فارسی عمید
یکی از وسایل نقلیه که دو چرخ دارد و یک نفر بر آن سوار میشود و با فشاری که با پاهای خود به دو رکاب آن میدهد حرکت میکند؛ بیسیکلت.
-
دوشاخه
فرهنگ فارسی عمید
هر آلتی که بر سر آن دو میله به شکل دو انگشت باشد.
-
ربوخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. خوشی و لذتی که از چیزی یا کاری خصوصاً جماع به انسان دست میدهد.۳. (صفت) ویژگی کسی که در جماع به اوج خوشی و لذت میرسد.
-
زبوخه
فرهنگ فارسی عمید
= ربوخه
-
سرجوخه
فرهنگ فارسی عمید
سرباز درجهدار که فرماندهِ ده جوخه است؛ سردسته.
-
سرخه
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) نوعی کبوتر سرخرنگ.۲. (زیستشناسی) کرمی کوچک و سرخرنگ که از آفتهای درخت خرما است و پیش از رسیدن خرما داخل آن شده و باعث ریختن میوۀ درخت میشود.۳. [قدیمی] سرخ؛ سرخرنگ.۴. (زیستشناسی) [قدیمی] مِری.