کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تضجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آجر
فرهنگ فارسی عمید
خشتی که در کورۀ آجرپزی بهصورت مکعب مستطیل پخته شده باشد؛ خشت پخته.〈 آجر تراش: آجر تراشیده و ساییده که برای زینت در نمای ساختمان به کار میرود.〈 آجر جوش: آجر بسیار پخته و ناصاف و تیرهرنگ که از ته کوره به دست میآید و بیشتر در پیهای ساختم...
-
اجر
فرهنگ فارسی عمید
مزد؛ پاداش.
-
پنجر
فرهنگ فارسی عمید
۱. هرچیز مشبک و سوراخسوراخ.۲. قفس.
-
تاجر
فرهنگ فارسی عمید
بازرگان؛ بازارگان.
-
تجر
فرهنگ فارسی عمید
کاخ یا خانۀ زمستانی که بخاری داشته باشد: ◻︎ میان این تجر و گنبد فلک فرق است / که هست این به ثبات آن ندارد آرامش (نزاری: لغتنامه: تجر).
-
تحجر
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] جانبداری کردن از عقاید و افکار قبلی همراه با نپذیرفتن آرا و اندیشههای نو.۲. [قدیمی] سفت شدن؛ سخت شدن مانند سنگ.۳. [قدیمی] سنگ شدن؛ بهصورت سنگ درآمدن.
-
تشاجر
فرهنگ فارسی عمید
مشاجره کردن؛ با هم نزاع کردن؛ با یکدیگر خلاف و کشمکش کردن.
-
تضجر
فرهنگ فارسی عمید
اظهار آزردگی و بیقراری کردن از اندوهی یا امری.
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکاف؛ رخنه؛ چاک.۲. شکاف زمین: ◻︎ ایزد بر آسمانت همیخواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶).۳. جوی؛ نهر کوچک.
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.〈 جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.〈 جر خوردن: (مصدر لازم)۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.۲. شکاف برداشتن.〈 جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.〈 جر زدن: (مصدر لازم)۱. انکار کردن و زیر پا گ...
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
زین اسب.
-
جرجر
فرهنگ فارسی عمید
صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.
-
جنجر
فرهنگ فارسی عمید
دستگاه خرمنکوبی؛ خرمنکوب.
-
جوجر
فرهنگ فارسی عمید
واحد اندازهگیری وزن برابر با یک درهم یا ۴۸ جو.