کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی زاد و ولد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اعمال البلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. دهکدههای تابع شهر.۲. شهرهایی که زیر حکم یک حاکم باشد.
-
الد
فرهنگ فارسی عمید
دشمن سخت؛ ستیزهگر.
-
بلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. راهبر؛ راهنما.۲. کسی که راهی را بشناسد یا کاری را بداند.۳. شهر؛ سرزمین.۴. نودمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه؛ الفجر.〈 بلد شدن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. کاری را یاد گرفتن.۲. راهی را شناختن.
-
تبلد
فرهنگ فارسی عمید
شکوتردید.
-
تجالد
فرهنگ فارسی عمید
شمشیر زدن.
-
تجلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. چالاکی کردن.۲. نیرومندی.۳. بردباری.۴. صلابت.۵. چابکی.
-
تقلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. قلاده به گردن انداختن.۲. کاری به گردن گرفتن؛ امری را عهدهدار شدن.
-
توالد
فرهنگ فارسی عمید
۱. بسیاربچه آوردن؛ بسیارشدن قوم بهواسطۀ فرزند بسیار زادن.۲. تولیدمثل کردن؛ زادوولد کردن.
-
تولد
فرهنگ فارسی عمید
۱. زاییده شدن.۲. [مجاز] بهوجود آمدن چیزی از چیز دیگر.
-
جلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. [جمع: اجلاد] چابک؛ چالاک.۲. ویژگی کبوتری که به مکانی تعلق پیدا کرده و در هر حالت به آن مکان بازمیگردد.
-
جلد
فرهنگ فارسی عمید
تازیانه زدن.
-
جلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. لایۀ محکمی که روی کتاب، دفتر، مجله، و امثال آن بکشند یا بچسبانند: جلدِ کتاب، جلدِ دفتر.۲. واحد شمارش کتاب، دفتر، کتابچه، و امثال آن؛ نسخه.۳. پوشش.۴. [جمع: جلود] (زیستشناسی) پوست.۵. پوست یکپارچۀ بدن حیوان، مانند مَشک و خیک.
-
خالد
فرهنگ فارسی عمید
پاینده؛ جاوید؛ جاودان؛ همیشگی؛ دائمی.
-
خلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. بهشت.۲. (صفت) همیشگی.〈 خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت.
-
دارالخلد
فرهنگ فارسی عمید
۱. سرای جاوید؛ جهان جاوید.۲. آخرت.۳. بهشت.