کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُچُّشْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب شش
فرهنگ فارسی عمید
عضو اصلی تنفس ماهیان که بهوسیلۀ آن اکسیژن موجود در آب را جذب میکنند؛ برانشی.
-
آبکش
فرهنگ فارسی عمید
۱. کشندۀ آب؛ آنکه با دلو آب از چاه بالا میآورد؛ کسی که کارش کشیدن آب از چاه است: ◻︎ به چاه اندرون آب سرد است و خوش / فرودآی تا من بُوَم آبکش (فردوسی: ۶/۲۰۸)، ◻︎ غلام آبکش باید و خشتزن / بُوَد بندۀ نازنین مشتزن (سعدی۱: ۱۶۶).۲. کسی که با مشک یا دلو...
-
آب گردش
فرهنگ فارسی عمید
۱. نوبت آب گرفتن برای کشتزار.۲. تندرو: ◻︎ آبگردش مرکبی کز چابکی هنگام تک / نعل سخت او ز خاک نرم انگیزد غبار (ازرقی: ۲۴).
-
آتاش
فرهنگ فارسی عمید
= آداش
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آتش افروختن: (مصدر متعدی)۱. آتش روشن کردن.۲. [مجاز] ...
-
آجیل فروش
فرهنگ فارسی عمید
فروشندۀ آجیل؛ کسی که آجیل درست میکند یا آجیل میفروشد.
-
آخش
فرهنگ فارسی عمید
= اخش
-
آداش
فرهنگ فارسی عمید
نسبت میان دو تن که یک نام داشته باشند؛ همنام؛ هماسم.
-
آدمی کش
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه مردم را بکشد؛ قاتل؛ آدمکش: ◻︎ میباش طبیب عیسوی هُش / اما نه طبیب آدمیکش (نظامی۳: ۳۷۷).۲. [مجاز] بیرحم.
-
آدیش
فرهنگ فارسی عمید
-
آذرخش
فرهنگ فارسی عمید
برق؛ صاعقه: ◻︎ نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی: ۵۱۹).
-
آرام بخش
فرهنگ فارسی عمید
دارویی که بدون اثر گذاشتن بر روی هوش و حافظۀ افراد باعث تغییر حالت عاطفی فرد و آرامش و تسکین درد او بشود؛ مُسکن؛ آرامدهنده؛ آرامشدهنده؛ آرامده.
-
آرامش
فرهنگ فارسی عمید
۱. آسایش؛ آسودگی؛ فراغ۲. سکون.۳. سکوت.۴. [مجاز] امنیت.۵. [مقابلِ جنگ] [قدیمی، مجاز] صلح.
-
آرایش
فرهنگ فارسی عمید
۱. زیب و زینت؛ زیور.۲. زینت دادن.۳. آراستن صورت با مواد مخصوص، مانند کِرم؛ بزک.۴. نظموترتیب؛ نوع چیدن و منظم کردن.۵. [قدیمی] قانون؛ قاعده؛ رسم.〈 آرایش خورشید: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو زد ز آرایش خورشید راهی / در آرایش بُدی...
-
آزادمنش
فرهنگ فارسی عمید
راد؛ جوانمرد؛ دارای خوی آزادگی؛ آزادهخو.