کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بلبلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آلک
فرهنگ فارسی عمید
= والک
-
ابلک
فرهنگ فارسی عمید
۱. ‹ابلوک› [قدیمی] = ابلق۲. (اسم) (زیستشناسی) گیاهی با شاخههای باریک و برگها و دانههای ریز سهپهلو که در بیابانهای خشک میروید و با وزش باد از جا کنده میشود.
-
ازملک
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی پیچنده از خانوادۀ سوسن با ساقهای خاردار که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد.
-
اشترلک
فرهنگ فارسی عمید
= شترمرغ
-
اشکلک
فرهنگ فارسی عمید
۱. چوبی که برای شکنجه لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا از درد بیتاب شوند و به جرم خود اقرار کنند.۲. رنج و سختی.〈 اشکلک دادن (کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی] چوب لای انگشتان متهم گذاشتن و فشار دادن تا به جرم خود اقرار کند.
-
اکلیل الملک
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی با برگهای بیضیشکل و گلهای خوشهای زرد که دمکردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده، و نزلۀ برونشها نافع است؛ شاهافسر؛ گیاه قیصر؛ بسدک؛ ناخنک؛ شبدر زرد؛ یونجۀ زرد.
-
الک
فرهنگ فارسی عمید
۱. وسیلهای گرد و دیوارهدار، با سوراخهای ریز که برای جدا کردن ناخالصی گَردها و حبوبات به کار می رود؛ آردبیز؛ موبیز.۲. چوب بلند بازی الکدولک.
-
الک دولک
فرهنگ فارسی عمید
بازی دو یا چند نفرهای که چوب کوتاهی را روی زمین میگذارند و با چوب درازتر به آن میزند و آن را به هوا پرتاب میکنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند؛ چالیک.
-
انگولک
فرهنگ فارسی عمید
= 〈 انگولک کردن〈 انگولک کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. دستکاری کردن، با چیزی ور رفتن.۲. مزاحم کسی شدن؛ به کسی آزار رساندن.
-
بغلک
فرهنگ فارسی عمید
۱. غده یا دملی که در زیر بغل پیدا شود.۲. تِریزِ جامه.
-
بلالک
فرهنگ فارسی عمید
= بلارک
-
بلک
فرهنگ فارسی عمید
= سیاکوتی
-
بلک
فرهنگ فارسی عمید
۱. تحفه؛ ارمغان؛ سوغات.۲. نوبر.۳. هرچیز تازه و نو؛ طرفه.
-
بلک
فرهنگ فارسی عمید
شعله و شرارۀ آتش.
-
بلک
فرهنگ فارسی عمید
چشم درشت و برآمده.