کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزرگ نام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آتش فام
فرهنگ فارسی عمید
به رنگ آتش؛ سرخرنگ.
-
آثام
فرهنگ فارسی عمید
= اثم
-
آجام
فرهنگ فارسی عمید
= اجم
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.۳. [مجاز] امن.۴. راحت: زندگی آرام.۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).۶. (قید) آهسته.۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن۸. آرامشدهنده (در ترکیب با کلمۀ د...
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
آهوهای سفید.
-
آشام
فرهنگ فارسی عمید
۱. = آشامیدن۲. آشامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خونآشام، دُردآشام، میآشام.۳. (اسم) [قدیمی] نوشیدنی؛ شربت: ◻︎ همه زرّ و پیروزه بُد جامشان / به روشنگلاب اندر آشامشان (فردوسی۲: ۱۷۵).۴. (اسم) [قدیمی] قوت؛ خوراک.
-
آقشام
فرهنگ فارسی عمید
۱. غروب؛ هنگام غروب؛ شامگاه.۲. شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه میزنند.
-
آکام
فرهنگ فارسی عمید
تلها؛ تپهها؛ پشتهها.
-
آلام
فرهنگ فارسی عمید
= اَلَم
-
آهوخرام
فرهنگ فارسی عمید
آنکه مانند آهو راه برود.
-
ابام
فرهنگ فارسی عمید
وام؛ قرض.
-
ابتسام
فرهنگ فارسی عمید
۱. تبسم کردن؛ لبخند زدن.۲. شکفتن.
-
ابرام
فرهنگ فارسی عمید
۱. اصرار کردن؛ پافشاری کردن در امری.۲. (حقوق) تٲیید حکم یک دادگاه در دادگاه بالاتر یا همارزش.۳. [قدیمی] استوار کردن؛ استواری.۴. [قدیمی] به ستوه آوردن.۵. [قدیمی] تٲیید کردن.
-
ابهام
فرهنگ فارسی عمید
۱. مبهم بودن.۲. پیچیده بودن.۳. (اسم) (ادبی) در بدیع، به کار بردن کلماتی در نظم یا نثر که احتمال دو معنی متقابل داشته باشد، یعنی هم مدح باشد و هم ذم، مانندِ این شعر: ای خواجه ضیا شود ز روی تو ظلم / با طلعت تو سور نماید ماتم (رشیدالدینوطواط: حدائقالس...
-
اتمام
فرهنگ فارسی عمید
۱. تمام کردن؛ به پایان رساندن.۲. انجام دادن؛ به انجام رساندن.۳. [قدیمی] ازبین بردن؛ هلاک کردن.