کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آذان الدب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
احدب
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که سینهاش فرورفته و پشتش برآمده است؛ گوژپشت: ◻︎ بس مبارز که زیر گرز تو کرد / پشت چون پشتِ مردمِ احدب (فرخی: ۱۴).
-
ادب
فرهنگ فارسی عمید
۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش.۲. روش مناسب هر کار.۳. (اسم مصدر) تنبیه؛ مجازات.۴. فرهنگ؛ فضل و معرفت.۵. = ادبیات۶. (اسم مصدر) تربیت کردن.۷. [قدیمی] علمی که با تسلط بر آن شخص میتواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما ...
-
بی ادب
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیدانش.۲. بیفرهنگ.۳. بیتربیت.۴. گستاخ.
-
تادب
فرهنگ فارسی عمید
۱. ادب آموختن؛ باادب شدن.۲. باادب بودن؛ ادب داشتن.
-
تحدب
فرهنگ فارسی عمید
۱. (ریاضی) گوژ درآوردن؛ برآمدگی پسیدا کردن میان چیزی.۲. گوژپشتی.
-
جدب
فرهنگ فارسی عمید
خشکسالی؛ قحطی.
-
حدب
فرهنگ فارسی عمید
۱. زمین بلند؛ زمین مرتفع.۲. تپه.۳. موج آب.
-
دب
فرهنگ فارسی عمید
۱. خزیدن روی زمین.۲. با دستوپا راه رفتن.۳. سرایت کردن بیماری در بدن.۴. کهنگی در جامه.
-
دب
فرهنگ فارسی عمید
خرس.〈 دب اصغر: (نجوم) یکی از صورتهای فلکی شمالی مرکب از چندین ستاره در سمت قطب شمال که هفت ستارۀ روشن آن دیده میشود و در دنبالۀ آن ستارۀ قطبی یا جدی قرار دارد؛ هفتخواهران؛ هفتبرادران؛ هفت برارو؛ هفتاورنگ کهین؛ خرس کوچک؛ بناتالنعش صغری.&lan...
-
متادب
فرهنگ فارسی عمید
ادبآموخته.
-
مجدب
فرهنگ فارسی عمید
خشک و بیگیاه.
-
محدب
فرهنگ فارسی عمید
کوژ؛ برآمده.
-
مؤدب
فرهنگ فارسی عمید
۱. ادبآموخته؛ باادب.۲. [قدیمی] تربیتشده.
-
مؤدب
فرهنگ فارسی عمید
ادبآموزنده؛ تربیتکننده؛ معلم.
-
ندب
فرهنگ فارسی عمید
گریستن.