کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تازه رخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لالهرو
فرهنگ نامها
(تلفظ: lāle ru) (= لاله رخ) ، ← لاله رخ .
-
لالهروی
فرهنگ نامها
(تلفظ: lāle ruy) (= لاله رخ) ، ← لاله رخ .
-
مهینرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: mahin rox) (مَه = ماه + ین (پسوند نسبت) + رخ = چهره ) ، ← ماه رخ ، ماه چهر .
-
رخسانا
فرهنگ نامها
(تلفظ: roxsānā) (رخ + پسوند شباهت ساز (سان) + الف اسم ساز ) به معنی مانند رخ ، مانند رو؛ (به مجاز) زیبارو.
-
رخساره
فرهنگ نامها
(تلفظ: roxsāre) رخسار ، رخ ، چهره ، صورت .
-
تابانچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: čehr tābān) روشن رخ ، روشن چهره ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
نیکچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: nik čehr) خوب رو ، نیکو رو ، نیک روی ، زیبا ، زیبا رخ .
-
گل چهره
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol čehre) (به مجاز) دارای چهرهای مانند گل ، زیبا روی ، گل رخ .
-
ژاله رخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: žāle rox) آنکه دارای چهرهای لطیف و با طراوت مثل شبنم و باران است ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
مهرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: mah rox) ماه رخ ، آن که دارای رخساری چون ماه است ؛ (به مجاز) زیبا ، خوبرو .
-
گلیرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: goli rox) (گلی + رخ) ، دارای چهرهای مثل گلی ، سرخ گون رخسار ؛ (به مجاز) زیبا رو و لطیف .
-
رهام
فرهنگ نامها
(تلفظ: rohām, rohhām) (در اعلام) نام پسر گودرز که در جنگ دوازده رخ ' بارمان ' را کشت ؛ (در عربی) پرندهای که شکار نکند ؛ عدد بسیار .
-
زمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: zamān) جریانی پیوسته ، غیر قابل انقطاع ، رونده ، و بی آغاز و بی انجام که در طی آن ، حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد ؛ روزگار ، زمانه فلک ؛ وقت ، هنگام ، گه، گاه ؛ (به مجاز) آسمان .
-
شاهرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: šāh rox) دارای رخساری چون شاه ، شاه منظر ، شاه سیما ؛ (در اعلام) پسر امیر تیمور گورکان ؛ (در ورزش) در شطرنج حرکت اسب هنگامی که به شاه حریف کیش دهد و رخ او را نیز به خطر اندازد.