کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
hi-fi پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آه
فرهنگ فارسی معین
(صت .) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج ، اسف و اندوه به کار می برند. آوه ، آوخ ،آخ و وای نیز گویند. ؛ ~ در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن .
-
اه
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (صت .) برای اظهار نفرت و کراهت به کار آرند.
-
به
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) درختی است مانند درخت سیب که پشت برگ هایش کرک دار است . میوه اش زرد و خوشبو و کرکدار که در پاییز می رسد. میوه و تخم میوه اش برای سینه و ریه نافع است .
-
به
فرهنگ فارسی معین
صرافت کاری افتادن (بِ. صِ فَ تِ اُ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) به انجام کاری وسوسه شدن .
-
به
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (حراض .) 1 - به وسیلة ، توسط . 2 - سوگند، قَسم مانند: به خدا، به جان تو. 3 - به سویی ، به طرف . 4 - برای ، به خاطر. 5 - بر روی ، بر.
-
به
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ په . ] (ص .) خوب ، نیک .
-
به لیمو
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ فا - سنس . ] (اِ.) 1 - درختچه ای از تیرة شاه پسندیان که برگ های آن طعم تند و کمی تلخ دارد و گل های کوچکش به صورت سنبله های متعدد در انتهای محور ساقه می روید. 2 - شربتی که از جوشاندن میوة به و اضافه کردن آب لیمو تهیه می شود.
-
به مجرد
فرهنگ فارسی معین
(بِ. مُ جَ رَُ دِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) در حال ، بلافاصله .
-
سر به
فرهنگ فارسی معین
زیر ( ~ . بِ) (ص مر.) کنایه از: محجوب ، فروتن .
-
سر به
فرهنگ فارسی معین
هوا ( ~ . بِ هَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بی توجه ، بازی گوش ، بی دقت .
-
اغر به خیر
فرهنگ فارسی معین
(اُ غُ. بِ. خِ) [ تُر - ع . ] جملة دعایی به معنی : 1 - خیر پیش ، به سلامت . 2 - روز به خیر، وقت به خیر.
-
به جا آوردن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. وَ دَ) (مص م .) 1 - شناختن ، به یاد آوردن . 2 - انجام دادن .
-
به چیز داشتن
فرهنگ فارسی معین
(ب . تَ) (مص ل .) در شمار آن چیز آوردن .
-
به خشت فتادن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. خِ. فِ دَ)(مص ل .)متولد شدن ، به دنیا آمدن .
-
به دست گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. دَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) پیشه کردن ، در پیش گرفتن .