کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک قرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یک انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) 1 - (ص مر.) برابر. 2 - (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.
-
یک بخته
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تِ)(ص .) زنی که در زندگی بیش از یک شوهر نکرده باشد.
-
یک بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (ق مر.) پیوسته ، پشت سر هم .
-
یک پهلو
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) 1 - (ص .) (عا.) لجوج ، یک دنده . 2 - (اِ.) به یک طرف دراز کشیدن .
-
یک تیغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - متحد در جنگ . 2 - (عا.) یک دست ، یکسره .
-
یک چند
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) (ق .) مدتی ، روزگاری .
-
یک دنده
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج ، خود - رأی .
-
یک روند
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ وَ) (ق .) (عا.) پیاپی ، پشت سر هم .
-
یک زخم
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص مر.) لقب سام نریمان که اژدهایی را با یک ضربه کشت .
-
یک کاره
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ) (ص مر.) (ق مر.)(عا.)بی - جهت ، بیهوده ، کار بی معنی .
-
یک کاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~. س )(ق مر.)(عا.)یک جا، کلی .
-
یک کلمه
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ لِ مِ) [ فا - ع . ] (ق مر.) متحد، یک سخن ، یک زبان ، متحدالقول .
-
یک لاقبا
فرهنگ فارسی معین
( ~. قَ) (ص مر.) (عا.) بی چیز، تهی دست .
-
یک لخت
فرهنگ فارسی معین
( ~. لَ) (ص مر.) 1 - یکپارچه ، یکدست . 2 - آن که همیشه بر یک وضع و حالت باشد و تغییر نکند.
-
یک هزارم
فرهنگ فارسی معین
(یِ یا یَ. هِ رُ) (عد. کسری ) یک قسمت از هزار قسمت ، هزار یک .