کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخسُری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سری
فرهنگ فارسی معین
(س رُِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به سر؛ مخفی ؛ پوشیده .
-
سری
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ فر. ] (اِ.) 1 - سلسله ، رشته . 2 - ردیف .
-
سری
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (حامص .) مهتری ، سروری .
-
یخ
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ اوس . ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن .
-
آن سری
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص نسب .) اخروی ، آخرتی ؛ مق . این سری ، خدایی ، الهی ، غیبی .
-
بر سری
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ)(حر اض .)علاوه بر، اضافه بر.
-
شش سری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . سَ) (ص نسب . اِمر.) زر خالص ، طلای تمام عیار.
-
یخ کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) 1 - بسیار سرد شدن . 2 - (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن . 3 - وا رفتن ، دمغ شدن .
-
یخ بندان
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب . 2 - قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی .
-
یخ دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - ظرفی که یخ در آن نهند. 2 - ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند. 3 - هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید.
-
یخ شکن
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش کَ) (ص مر.) 1 - شکنندة یخ . چکشی که بدان قالب یخ را شکنند. 3 - کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود.
-
یخ در بهشت
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. بِ هِ) (اِمر.) 1 - نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند. 2 - شربت آبلیمو.
-
جستوجو در متن
-
جلیه
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.) یخ ، شبنمی که یخ زده باشد.
-
منجمد
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) فسرده ، یخ بسته ، یخ زده .