کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گِرد سوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن ، گشتن ، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان ، فلک ، گردون .
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ اوس . ] 1 - (اِ.) خاک . 2 - چیزی که به صورت آرد یا پودر درآمده باشد. 3 - از اشکال دارویی که در آن دارو به شکل پودر عرضه می شود. 4 - (عا.) مواد مخدر: هرویین . 5 - گور، قبر. 6 - بهره ، نصیب . 7 - اثر، نشانه .
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (ص .) هر چیز مدور و دایره شکل .
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (ص .) دلیر، پهلوان .
-
بیابان گرد
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص مر.) بدوی ، چادرنشین .
-
پی گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) 1 - (مص مر.) گشتن در پی چیزی . 2 - (ص .) کسی که در پی چیزی می گردد.
-
دندان گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ) (ص مر.) حریص ، سخت گیر در معامله ، طمّاع .
-
شب گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص فا.) 1 - شبرو. 2 - ماه . 3 - عسس ، پاسبان . 4 - راه زن ، دزد.
-
عقب گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) [ ع - فا. ] (مص مر.) 1 - برگشت به عقب و آن چنان است که شخص روی پنجة پای چپ نیم دایره به سمت چپ بچرخد و سپس پای راست را به پای چپ بپیوندد. 2 - به قهقرا برگشتن .
-
هرزه گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) (ص فا.) آواره ، ولگرد.
-
گرد آمدن
فرهنگ فارسی معین
(گِ. مَ دَ) (مص ل .) جمع شدن ، فراهم آمدن .
-
گرد آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص م .) جمع کردن ، فراهم آوردن .
-
گرد آورنده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . وَ رَ دِ) (ص فا.) فراهم - کننده .
-
گرد برآوردن
فرهنگ فارسی معین
(گَ. بَ وَ دَ) (مص م .) نیست و نابود کردن .
-
گرد برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ. اَ تَ) (مص م .) نک گرد برآوردن .