کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنده
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (ص .) گندیده ، عفن .
-
گنده
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ یا دِ) (ص .) درشت ، خشن .
-
گنده
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ یا دِ) (اِ.) 1 - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند؛ چانة خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول ، آژخ . 5 - تختة کفشگران .
-
واژههای مشابه
-
کله گنده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دِ) (ص مر.)1 - آن که سرش بزرگ و گنده باشد. 2 - (عا.) صاحب نفوذ.
-
گنده پیر
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ یا دِ) (ص مر.) پیر، سالخورده و فرتوت .
-
گنده بک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) [ فا - تر. ] (ص مر.) (عا.) دارای هیکل درشت ، گردن کلفت .
-
گنده پران
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ) (ص فا.) (عا.) کسی که سخنانی بیشتر از فهم خود می زند.
-
گنده گوزی
فرهنگ فارسی معین
(گُ دِ) (حامص .) (عا.) گزافه - گویی ، لاف و گزاف .
-
جستوجو در متن
-
گبز
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص .) هر چیز گنده و قوی .
-
گپ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) گنده و ستبر، کلان .
-
دکل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) = دگل : 1 - زمخت ، گنده . 2 - امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد.
-
لک
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ افغا. ] (ص .) گنده و ناتراشیده .
-
چل مرد
فرهنگ فارسی معین
(چِ. مَ) (اِمر.) چوب گنده ای که پس در بسته گذارند.