کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گل ریزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گل آرایی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) هنر ترکیب و تنظیم گل و متفرعات آن از قبیل برگ و شاخه در گلدان به کمک عناصر و عواملی از قبیل سنگ ریزه و کندة درخت و امثال آن به نحو متناسب .
-
گل افشان
فرهنگ فارسی معین
(گُ. اَ) = گل افشاننده : 1 - (ص فا.) افشانندة گل ، گل ریز. 2 - (حامص .) گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز). 3 - (اِمر.) نوعی آتشبازی . 4 - مخملک ، سرخک و آبله مرغان .
-
گل بیز
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص فا.) 1 - گل افشان ، گلریز. 2 - معطر، خوشبو.
-
گل چهره
فرهنگ فارسی معین
(چِ رِ یا رَ) (ص مر.) آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند.
-
گل خوچه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . چَ یا چِ) (اِ.) نک غلغلج ، غلغلک .
-
گل فروشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فُ) (اِ.) 1 - عمل فروختن گل . 2 - فروشگاهی که در آن گل می فروشند.
-
گل کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - عمل یا فرایند کاشتن و پرورش گل . 2 - جایی که در آن گل کاشته اند.
-
گل کوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) سیر و گشت در اول بهار در گلزار.
-
گل گیر
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گِل .
-
گل گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند.
-
گل مژه
فرهنگ فارسی معین
(گُ. مُ ژِ) (اِمر.) دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید.
-
گل نوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) نام نوایی است در موسیقی .
-
آب و گل
فرهنگ فارسی معین
(بُ گِ) (اِمر.) 1 - بنا، ساختمان . 2 - زمین ، ملک . ؛ از ~ درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن .
-
پا در گل
فرهنگ فارسی معین
(دَ گِ) (ص مر.) 1 - آن که پایش در میان گل و خاک است . 2 - گرفتار. 3 - خجل ، شرمسار.
-
ترگل ور گل
فرهنگ فارسی معین
(تَ گُ وَ گُ) (ص مر.) سرزنده ، شاداب ، با طراوت ، زیبا، آراسته .