کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروه 3 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خیول
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (اِ.) جِ خیل . 1 - گروه اسبان . 2 - گروه سواران . 3 - لشکرها، سپاه ها.
-
رمارم
فرهنگ فارسی معین
(رَ رَ) (ق مر.) 1 - دسته دسته ، گروه گروه . 2 - مقابل ، برابر. 3 - پیاپی ، پی در پی .
-
نفر
فرهنگ فارسی معین
(نَ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کس ، فرد. 2 - گروه ، گروه مردم . 3 - واحدی برای شمارش انسان ، شتر و درخت خرما.
-
طلب
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه طلب کنندگان . 2 - گروهی که در یک جا جمع شده باشند.
-
جفاله
فرهنگ فارسی معین
(جُ لِ یا لَ) [ ع . جفالة ] (اِ.) 1 - گروه مردم ، جماعت . 3 - دسته مرغان (فارسی ).
-
جماعت
فرهنگ فارسی معین
(جَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه ، گروهی از مردم . 2 - اطرافیان ، کسان . 3 - صنف .
-
به هم خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - انحلال یک حزب یا گروه ... 3 - بد - حال شدن .
-
باند
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - نوار، رشته . 2 - محل فرود هواپیما: باند فرودگاه . 3 - دسته ، گروه : باند دزدان .
-
پارتی
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - دسته ، گروه . 2 - قسمت ، بخش . 3 - حامی ، طرفدار. 4 - جشن ، مهمانی . 5 - محموله ، بار.
-
تعادی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دشمنی ورزیدن . 2 - با هم دویدن . 3 - تباه شدن . 4 - دور شدن از گروه .
-
شرذمه
فرهنگ فارسی معین
(ش ذِ مِ یا مَ) [ ع . شرذمة ] (اِ.)1 - گروه اندک از مردم . 2 - مقدار کم از چیزی . 3 - قطعه ، پاره .
-
فریقین
فرهنگ فارسی معین
(فَ قَ) [ ع . ] (اِ.) تثنیة فریق . 1 - دو گروه . 2 - کنایه از: شیعه و سنی . 3 - جن و انس .
-
احزاب
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ حزب . 1 - گروه ها، دسته ها. 2 - گروه های کافران ، شامل برخی از قبایل عرب ، مانند قریش ، غطفان و بنی قریظه ، که با هم متحد شده به جنگ پیامبر رفته بودند. 3 - هر گروه سیاسی که مرام و مسلکِ ویژه خود را دارد.
-
حلقه
فرهنگ فارسی معین
(حَ قِ) [ ع . حلقة ] (اِ.) 1 - هرچیز مدور و دایره شکل که میانش خالی باشد. 2 - دایره . 3 - انجمن ، مجلس ، گروه . 4 - زره .
-
لمعه
فرهنگ فارسی معین
(لُ عَ) [ ع . ] (اِ.)1 - پارة گیاه خشک . 2 - گروه مردم . 3 - موی سفید که میان موی سیاه باشد. ج . لمع .