کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کیان
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) خیمة گردی که به یک ستون برپا باشد.
-
اسرنج
فرهنگ فارسی معین
(اَ رُ) ( اِ.) اکسید سرب ، گردی سرخ که در نقاشی از آن استفاده می کنند.
-
خاکستر
فرهنگ فارسی معین
(کِ تَ) (اِ.) گردی که پس از سوختن چوب ، زغال و غیره به جای ماند.
-
انفیه
فرهنگ فارسی معین
(اَ یّ) (اِ فِ) [ ع . ] (اِ.) گردی که بیشتر از تنباکو به دست می آید، عطسه آور و نشئه کننده می باشد.
-
اکلیل
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاج ، افسر. 2 - گردی است براق به رنگ های طلایی ، نقره ای ، سبز و غیره .
-
اکوتوریسم
فرهنگ فارسی معین
(اِ کُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی جهانگردی به منظور بازدید از جاذبه های طبیعی که به حفظ محیط زیست نیز کمک می کند، طبیعت - گردی . (فره .)
-
بدویت
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ یَّ) [ ع . بدویة ] (اِمص .) 1 - بادیه نشینی ، بیابان گردی . 2 - عقب ماندگی .
-
سیاحت
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . سیاحة ] 1 - (مص ل .) گردش کردن ، گشتن . 2 - (اِمص .) جهان گردی .
-
علافی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) برنج - فروشی ، علوفه فروشی . 2 - (عا.) هرزه گردی ، بیهودگی ، بیکاری .
-
یللی تللی کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ لَُ. کَ دَ) (مص ل .) ولگردی و هرزه گردی کردن ، عمر را به بطالت گذرانیدن .
-
قباارخالقی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ لِ) [ ع - تر - فا. ] (ص مر.) دوره گردی که جامه های کهنه خرد و فروشد.
-
گردنا
فرهنگ فارسی معین
(گِ) 1 - (حامص .) گردی . 2 - (اِمر.) کاسة زانو. 3 - پیرامون ، گرداگرد.
-
گرده
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (اِمر.) 1 - طرح یا تصویری که از طرح یا تصویر دیگری کپیه کنند. 2 - پودر، گردی که زنان برای بزک مورد استفاده قرار می دادند.
-
بنگ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - شاهدانه . 2 - گردی که از کوبیدن برگ ها و سرشاخه های گلدار شاهدانه می گیرند که به خاطر داشتن مواد سمی مخدر است ، حشیش .
-
سرجه
فرهنگ فارسی معین
(سَ جَ یا جِ) (اِ.) کاسة مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسة بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند.