کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرده افشان بی جان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرده بان
فرهنگ فارسی معین
(گِ دِ) [ معر. ] (ص مر.) نگاهبان ، نگهبان ، حارس .
-
جستوجو در متن
-
خون افشان
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص فا.) خونریز، بی رحم .
-
لخت
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .)1 - (عا.)شل ، بی حال . 2 - تنبل و بیکاره . 3 - صفتی برای مو که نرم و افشان باشد. 4 - بسته ، منعقد.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
جماد
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.) هر موجود بی جان و بی حرکت . ج . جمادات .
-
اماتت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تَ) [ ع . اماتة . ] (مص م .) کشتن ، بی جان کردن .
-
دیوجان
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - شیطان صفت . 2 - سخت جان . 3 - بی رحم .
-
مرده
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ) (اِمف .) بی جان ، فوت شده . ج . مردگان .
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .
-
موات
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی جان ، مرده . 2 - زمینی که در آن کشت نشده باشد.
-
جان به سر شدن
فرهنگ فارسی معین
(بِ. سَ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - سخت بی تاب شدن . 2 - به حال مرگ افتادن .
-
کشتن
فرهنگ فارسی معین
(کُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بی جان کردن . 2 - خاموش کردن آتش و چراغ . 3 - از بین بردن یا سرکوب کردن .