کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مستطیف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) دور چیزی گردنده ، گرد گردنده .
-
دوار
فرهنگ فارسی معین
(دَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گردنده .
-
گرداگرد
فرهنگ فارسی معین
(گَ گَ) (ص مر.) همیشه گردنده .
-
جواله
فرهنگ فارسی معین
(جَ لِ یا لَ) [ ع . جوالة ] (اِ.) بسیار جولان کننده ، بسیار گردنده .
-
منخرق
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) پاره شونده ، دریده گردنده .
-
منعدم
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ دِ) [ ع . ] (اِفا.) نیست شونده ، نابود گردنده .
-
مستطیب
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ) [ ع . ] (اِفا.) پاکیزه شونده ، پاک گردنده .
-
بلبرینگ
فرهنگ فارسی معین
(بُ بِ) [ انگ . ] (اِمر.)کاسة ساچمه ای که برای کم کردن نیروی اصطکاک و تبدیل لغزیدن به چرخیدن در قسمت های مختلف گردندة ماشین ها و ابزارها از آن استفاده کنند.
-
چرخ فلک
فرهنگ فارسی معین
( ~ ~.) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند.
-
چرخ فلک
فرهنگ فارسی معین
(چَ خِ فَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) آسمان ، سپهر، چرخ گردنده .
-
متجرد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برهنه گردنده . 2 - مجرد شونده .
-
متجره
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ جَ رُِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برهنه گردنده . 2 - مجرد شونده .
-
دایر
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . دائر ] (ص . اِفا.)1 - گردنده . 2 - آباد، معمور. 3 - رایج ، متداول . 4 - گردان ، چرخنده . 5 - متعلق ، وابسته .
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن ، گشتن ، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان ، فلک ، گردون .
-
دایره
فرهنگ فارسی معین
(یِ رِ) [ ع . دائرة ] 1 - (اِفا.) دورزننده ، گردنده . 2 - (اِ.) شکلی گرد که فاصلة هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطة مرکزی مساوی باشد. ج . دوایر. 3 - یکی از سازهای ضربی . 4 - شعبه ای از یک اداره . 5 - مجازاً، حوزه میدان .