کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذارد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (مص مر.) نهادن ، گذاشتن .
-
جستوجو در متن
-
شکسته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (ص فا.) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد.
-
نساسالار
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (ص مر. اِمر.) در بین زرتشتیان کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می گذارد.
-
تن بها
فرهنگ فارسی معین
(تَ. بَ) (اِمر.) پولی که کسی برای آزاد شدن کسی دیگر از زندان در صندوق دادگستری گذارد؛ وجه الکفاله .
-
شوک
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ضربه ، تکان شدید. 2 - حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد.
-
شش و پنج زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص فا.) 1 - کنایه از: قمار باز و کسی که هر چه دارد در معرض تلف و نابودی می گذارد. 2 - کسی که از هر تعلقی آزاد است .
-
مکلا
فرهنگ فارسی معین
(مُ کَ لْ لا) [ ع . ] (ص .) گرفته شده از واژة فارسی «کلاه »، کسی که کلاه بر سر می گذارد.
-
فارق
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جداکننده ، آن که بین حق و باطل فرق می گذارد. 2 - (اِ.) تفاوت بین دو امر.
-
قلاب گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) (مص ل .) دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود.
-
کاشی کار
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص شغل .) آن که کاشی را در بنا کار گذارد. 2 - بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده است .
-
مخلف
فرهنگ فارسی معین
(مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که چیزی را از خود بجا می گذارد. 2 - آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند.
-
یار غار
فرهنگ فارسی معین
(ر ) (اِمر.) 1 - لقب ابوبکر که هنگام هجرت پیامبر (ص ) از مکه به مدینه همراه آن حضرت در غار رفت . 2 - مجازاً: دوستی که انسان را در سختی تنها نمی گذارد.
-
تمساح
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ.) جانوری است خزنده و سخت پوست دارای چهار دست و پا، در آب به راحتی شنا می کند، اما همیشه در آب نمی ماند، تخم هایش را در خشکی می گذارد. این حیوان دارای فک و دندان های بسیار نیرومند می باشد، کروکودیل .
-
شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مُ) (اِمر.) = اشترمرغ : پرنده ای است از راستة دوندگان که بلندی اش تا 3 متر می رسد. این پرنده دارای بال های کوچک است که هیچ وقت برای پرواز به کار نمی رود. وی به سرعت می دود و مادة آن در طول عمر فقط 20 تخم می گذارد.