کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ک.ن به کار دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کی (کَ یّ)
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] 1 - (مص م .) داغ کردن . 2 - (اِ.) نشان سوختگی در پوست ، داغ .
-
جستوجو در متن
-
معمول داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به کار بستن ، انجام دادن .
-
پیمان کار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) کسی که انجام دادن کاری را در برابر گرفتن پول معینی به عهده می گیرد، مقاطعه کار، کنتراتچی .
-
الجاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وادار ساختن کسی به کاری . 2 - پناه دادن . 3 - کار خود را به خدا سپردن .
-
سیگما
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) نمادی به شکل ن برای نشان دادن عمل جمع یا مجموع . (فره ).
-
اداره
فرهنگ فارسی معین
( اِ رِ) [ ع . ادارة ] 1 - (مص م .) نظام دادن ، گرداندن کار. 2 - (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.
-
آزمودن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - امتحان کردن ، آزمایش کردن . 2 - تجربه کردن . 3 - سنجیدن . 4 - به کار بردن . 5 - ریاضت دادن .
-
تسویف
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تأخیر کردن ، درنگ کردن . 2 - کار را به فردا گذاشتن . 3 - وعده های دروغ دادن .
-
دخنه
فرهنگ فارسی معین
(دُ نَ یا نِ) [ ع . دخنة ] (اِ.) 1 - رنگ تیره . 2 - آن چه که برای دود دادن خانه به کار برند.
-
شنه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد؛ چارشاخ .
-
توکل
فرهنگ فارسی معین
(تَ وَ کُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به دیگری اعتماد کردن . 2 - کار خود را به خدا واگذاشتن . 3 - واگذاشتن کار به وکیل .
-
فر
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. 2 - نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. 3 - ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی .
-
آب دست
فرهنگ فارسی معین
(دَ)(اِمر.) 1 - آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند. 2 - وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن .
-
پرداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن ، خلوت کردن . 6 - دور کردن ، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن ، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن ، ترتیب دادن...