کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَس و جا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کس
فرهنگ فارسی معین
(کَ) 1 - (اِ.) شخص ، مردم ، ذات . 2 - (مبهم ) شخص مبهم . 3 - فردی ، احدی . 4 - یار، رفیق ، همدم . 5 - خویش ، خویشاوند. 6 - مرد، جوانمرد.
-
کس
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) (عا.) اندام خارجی تناسلی زن ، فرج . ؛ ~خل کم عقل ، دیوانه . ؛ ~مشنگ کم عقل ، خُل .
-
هیچ کس
فرهنگ فارسی معین
(کَ) 1 - (اِ.)کسی ، شخصی . 2 - (ص .) ناچیز، بی ارزش .
-
جستوجو در متن
-
مسافرکشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کِ) (اِمر.) حمل و جا به جا کردن مسافر به ویژه با وسیلة شخصی .
-
بیل
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) ابزاری دارای دسته بلند و صفحه ای پهن و قاشق مانند که برای جا به جا کردن خاک و گل به کار می رود.
-
پشنگ
فرهنگ فارسی معین
(پَ شَ) (اِ.) 1 - زنبه ، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند. 2 - اهرم . 3 - تیشه .
-
کارتریچ
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) ظرف یا محفظه ای حاوی ماده ، وسیله یا جسمی که جا به جا کردن و استفاده از آن با دست دشوار و پردردسر یا ناراحت کننده است .
-
برج
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) کنایه از: هزینه های بی مورد و بی جا.
-
گل گفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ تَ) (مص ل .) حرف نیکو و به جا گفتن .
-
وفا
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . وفاء ] (مص ل .) به جا آوردن عهد و پیمان و پایداری در دوستی .
-
بولدوزر
فرهنگ فارسی معین
(دُ زِ) [ انگ . ] (اِ.) ماشین سنگین زنجیردار با قدرت زیاد که با تیغة فولادی سپر مانند جلوی خود، خاک و مصالح روی زمین را جا به جا می کند، هموارساز (فره ).
-
چکی
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (ص نسب . ق .) (عا.) دادوستد اجناس و اشیاء وزن ناکرده و ناپیموده ، یک جا و یکباره و به صورت کلی .
-
چپانیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن .
-
چپیدن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص ل .) جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار.