کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَبَدٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کبد
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام .
-
کبد
فرهنگ فارسی معین
(کَ بِ) [ ع . ] (اِ.) جگر، جگر سیاه .
-
واژههای همآوا
-
کبد
فرهنگ فارسی معین
(کَ بَ) (اِ.) = کبید: ماده ای که با آن لحیم کنند، لحام .
-
کبد
فرهنگ فارسی معین
(کَ بِ) [ ع . ] (اِ.) جگر، جگر سیاه .
-
جستوجو در متن
-
زرداب
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) صفراء، مایع زردرنگی که از کبد ترشح می شود.
-
برسام
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) درد سینه ، التهاب پردة بین قلب و کبد.
-
یرقان
فرهنگ فارسی معین
(یَ رَ) [ ع . ] (اِ.) بیماری زردی ، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود می آید.
-
صفرا
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع .صفراء ] 1 - (ص .)مؤنث اصفر؛ زردرنگ . 2 - (اِ.) زرداب . 3 - مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود. 4 - مجازاً به معنی تندی .
-
جگر
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ گَ) [ په . ] (اِ.) کبد، یکی از اعضای داخلی بدن انسان و حیوان به رنگ سرخ تیره که نقش مهمی در سیستم گوارشی بدن دارد. ؛ ~به دندان گرفتن (کن .) تحمل کردن ، شکیبایی کردن . ؛ ~ ِ کسی آتش گرفتن (کن .) الف - احساس تشنگی شدید کردن . ب - احساس دلس...