کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کوهج
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) زالزالک ، آلوی کوهی .
-
وعل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) بز کوهی ؛ ج . اوعال .
-
اپار
فرهنگ فارسی معین
( اِ) ( اِ.) آویشن کوهی ، ریحان معنبر و خوشبو.
-
پازن
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) بز نر کوهی .
-
دکه
فرهنگ فارسی معین
(دَ ک ِّ یا ک َّ ) (اِ.) بز کوهی ، تکه .
-
قرقاول
فرهنگ فارسی معین
(قَ وُ) (اِ.) تذرو، خروس کوهی ، تورنگ .
-
آذرشست
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ) ( اِ.) 1 - آذرنشین ، سمندر. 2 - پنبة کوهی .
-
رنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - شُتر قوی که برای بچه زادن نگه می دارند. 2 - بز کوهی .
-
زافه
فرهنگ فارسی معین
(فِ) (اِ.) گیاهی است شبیه به سیر کوهی که بوی ناخوشی دارد.
-
نلک
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) (اِ.) آلوچة کوهی ، زعرور، آلوچه سگک .
-
نخجیر
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . نخچیر ] (اِ.) 1 - شکار، صید. 2 - بز کوهی .
-
غرم
فرهنگ فارسی معین
(غُ) (اِ.) 1 - میش کوهی . 2 - قوچ جنگی .
-
آتشفشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. فِ) (ص فا. اِمر.) 1 - آن چه آتش فشاند. 2 - کوهی که از دهانة آن مواد سیال سوزان و خاکستر و آتش بیرون آید.
-
ازدو
فرهنگ فارسی معین
(اُ) ( اِ.) صمغ (مطلق ). صمغ درخت ارجنگ ، صغم بادام کوهی که از آن حلوا پزند.
-
ایرانیت
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ورقه یا لوله ای ظریف و سبک که از مخلوط سیمان و پنبة کوهی ساخته می شود و در ساختمان سازی به کار می رود.