کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
که پیکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هر که هر که
فرهنگ فارسی معین
(هَ کِ. هَ کِ) (اِمر.) (ق مر.) (عا.) = هر کی هر کی : هرج و مرج ، بلبشو.
-
چنان که
فرهنگ فارسی معین
(چِ یا چُ کِ) (ق تشب .) به طوری که ، بدانسان که . آن طوری که .
-
جستوجو در متن
-
پیکر
فرهنگ فارسی معین
(پِ کَ) (اِ.) 1 - کالبد، جسم . 2 - صورت ، تصویر. 3 - شکل ، ریخت . 4 - رقم . 5 - نقش و نگاری که برای آرایش و زینت باشد.
-
بدنه
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ نِ یا نَ) [ ع . ] ( اِ.) تنه ، پیکر.
-
آب پیکر
فرهنگ فارسی معین
(پِ یْ کَ) (اِمر.) 1 - ستاره ، کوکب . 2 - روشنایی صور فلکی .
-
بدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - ساختمان کامل یک موجود زنده . 2 - تن ، پیکر.
-
شکل
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - صورت ، چهره . 2 - پیکر. 3 - نظیر، مانند. 4 - حالت ، وضع ، کیفیت . 5 - ترکیب و ساختار بیرونی چیزی .
-
غمازه
فرهنگ فارسی معین
(غَ مّ زِ یا زَ) [ ع . غمازة ] (ص .) 1 - مؤنث غماز.2 - دختر نیکو پیکر در هنگام غمزه و اشاره .
-
لعبه
فرهنگ فارسی معین
(لُ بَ) [ ع . لعبة ] 1 - (اِمص .) بازی . 2 - (اِ.) نوبت بازی . 3 - آنچه بدان بازی کنند مانند شطرنج . 4 - تمثال ، پیکر. 5 - احمقی که او را ریشخند کنند. 6 - مهر گیاه .
-
مثال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان ، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه ، پیکر.
-
جوزا
فرهنگ فارسی معین
(جُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی .2 - نام سومین برج از منطقة البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود. 3 - نام هشتمین منزلِ ماه که عرب آن را نثره گوید.
-
طرح
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) انداختن ، دور کردن ، افکندن . 2 - پیشنهاد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - طرح اولیة چیزی را برداشتن . 5 - فروختن جنسی به زور به رعایا. 6 - گستردن ، پهن کردن . 7 - (مص ل .) کناره گرفتن از کاری . 8 - (اِمص .) بیرون اندازی . 9 - (...
-
قالب
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پیکر، هیکل . 2 - شکل ، هیئت . 3 - آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش . 4 - واحدی برای قطعات بریدة معین ؛ قالب پنیر. 5 - جزو، رکن (علم عروض ). ؛ ~تهی کردن الف - بی نهایت ترسیدن...