کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کند گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عطل
فرهنگ فارسی معین
(عَ طْ یا طَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بی پیرایه گردیدن (زن ). 2 - بی مال گردیدن . 3 - بی ادب گردیدن . 4 - بیکار ماندن .
-
تخفی
فرهنگ فارسی معین
(تَ خَ فّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) نهان گردیدن ، پوشیده گردیدن . 2 - (اِمص .) پوشیدگی .
-
نغل
فرهنگ فارسی معین
(نَ غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تباه گردیدن پوست در دباغت . 2 - تباه گردیدن زخم . 3 - بد شدن نیت . 4 - کینه ور گردیدن . 5 - تباهی انداختن میان مردم . 6 - سخن چینی کردن . 7 - (اِمص .) تباهی . 8 - سوء نیت . 9 - کینه وری . 10 - سخن چینی .
-
دثور
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کهنه گردیدن رسم . 2 - چرکین شدن جامه . 3 - زنگ آلوده گردیدن شمشیر. 4 - ناپدید شدن نشان ، زود فراموش شدن .
-
گردیدن
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - گشتن ، شدن ، چرخیدن . 2 - تغییر یافتن ، تحول یافتن . 3 - حرکت کردن ، راه پیمودن . 4 - متوجه بودن ، روی آوردن . 5 - مقابله کردن ، نبرد کردن .
-
اشتهار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) معروف گردیدن . 2 - (اِمص .) شهرت .
-
ارتعاد
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لرزیدن . 2 - مضطرب گردیدن .
-
انفتاق
فرهنگ فارسی معین
(اِ فِ) [ ع . ] (مص ل .) شکافته گردیدن ، جدا شدن .
-
انجماد
فرهنگ فارسی معین
(اِ جِ) [ ع . ] (مص ل .) یخ بستن ، جامد گردیدن .
-
انخناق
فرهنگ فارسی معین
(اِ خِ) (مص ل .) خفه گردیدن .
-
برآشفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ تَ) (مص ل .) خشمگین شدن ، غضبناک گردیدن .
-
پست گردیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ دَ) (مص ل .) 1 - پایین آمدن . 2 - فرومایه شدن .
-
پخچیدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص ل .)= پخچودن . پخشیدن . پخشودن : کوفته شدن ، پهن گردیدن .
-
تافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (مص ل .) 1 - برافروختن ، روشن شدن . 2 - گرم گردیدن .
-
تبصر
فرهنگ فارسی معین
(تَ بَ صُّ) [ ع . ] (مص ل .) بینا شدن ، شناسا گردیدن .