کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) 1 - حفر شده . 2 - بیرون کشیده شده . 3 - خندق ، گودال ، حفره ، چاه . 4 - امرد، مفعول .
-
کنده
فرهنگ فارسی معین
(کُ دِ) (اِ.) 1 - چوب ستبری که بر پای مجرمان و اسیران می بستند. 2 - هیزم ، هیمه . 3 - قسمت پایین درخت . 4 - یکی از فنون کُشتی .
-
واژههای مشابه
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (ص مف .) کنایه از: صریح ، بی پرده .
-
کنده کاری
فرهنگ فارسی معین
(کَ دِ) (حامص .) حکاکی روی چوب ، فلز و غیره . حکاکی .
-
پاک و پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
(کُ کَ دِ) (ص مر.) آشکار، صریح .
-
جستوجو در متن
-
منقور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کنده شده ، نقر شده ، کنده . 2 - سوراخ شده . 3 - ساییده شده .
-
منبت
فرهنگ فارسی معین
(مُ نَ بَّ) [ ع . ] (اِمف .) کنده کاری و ایجاد نقش های برجسته روی چوب ، کنده - کاری شده .
-
شالی
فرهنگ فارسی معین
[ سنس . ] (اِ.) برنجی که هنوز پوستش کنده نشده .
-
مجرور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) پوست کنده شده .
-
مقشور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) از پوست جدا کرده شده ، پوست کنده .
-
منتزع
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) کنده شده ، جدا شده .
-
غوک
فرهنگ فارسی معین
(غَ وَ) (اِ.) زمین کنده ، عمیق ، گودال .
-
کنداگر
فرهنگ فارسی معین
(کَ. گَ) (ص .) کنده گر، حکاک .