کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنار جو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنار آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ دَ) (مص ل .) سازش کردن ، به تفاهم رسیدن .
-
کنار کشیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) دست از کاری کشیدن .
-
کنار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) (مص م .) در آغوش کشیدن .
-
جستوجو در متن
-
جو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) رود کوچک .
-
آب جو
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ جُ) (اِمر.) نوشابة الکلی ضعیف که از مالتوز و مخمر آب جو تهیه شود، ماءالشعیر، شراب جو، فوگان ، فقاع .
-
جو
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (اِ.) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است .
-
جو
فرهنگ فارسی معین
(جَ وّ) [ ع . ] 1 - هوای گرداگرد زمین ، اتمسفر. 2 - کنایه از: اوضاع و احوال .
-
جوین
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جُ) (ص نسب .) منسوب به جو، آنچه که از جو سازند: نان جوین .
-
پست
فرهنگ فارسی معین
(پِ یاپَ) (اِ.) 1 - هر نوع آرد. 2 - آرد بریان شدة گندم یا جو. 3 - سپوس ، پوست گندم یا جو.
-
جو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.
-
شعیر
فرهنگ فارسی معین
(شَ عِ) [ ع . ] (اِ.) جو.
-
هنگامه جو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) جنگجو، ماجراجو.
-
کشکین
فرهنگ فارسی معین
(کَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به کشک . 2 - (اِمر.) نان جو، کشکینه . 3 - نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند.
-
بازجویی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) پرس و جو از متهم ؛ استنطاق .