کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف رفتن کف روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شوغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پینه و آبله ای که در کف دست به علت کار زیاد و در کف پا به علت زیاد راه رفتن به وجود می آید.
-
لوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آن که روی زانو و کف دست راه رود.
-
پی
فرهنگ فارسی معین
(پَ یا پِ) (اِ.) 1 - پا، قدم ، گام . 2 - فاصلة میان دو کف پا هنگام راه رفتن . 3 - بنیاد. 4 - نشان پا، ردُ پا. 5 - تاب ، توان . 6 - مقدار کف پا. 7 - عقب ، پس .
-
ازاره
فرهنگ فارسی معین
(اِ رِ) ( اِ.) آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد.
-
کفگیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) قاشق بزرگ سوراخ دار که به کمک آن کف روی غذا را می گیرند یا با آن غذا را می کشند.
-
اساریر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اَسرار. ججِ سِرُ به معنی خط های کف دست و پیشانی ، چین و شکن روی پوست چهره و دست .
-
کفک
فرهنگ فارسی معین
(کَ فَ) (اِ.) = کپک : 1 - کف دست . 2 - رنگ سفید یا سبز رنگی که روی نان و دیگر غذاهای شب مانده پدید آید.
-
جانماز
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِمر.) فرشی کوچک که بر کف اتاق یا زمین گسترند و روی آن نماز گزارند، سجاده . ؛ ~ آب کشیدن تظاهر به پاکی و تقدس کردن .
-
قلاب گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ رِ تَ) (مص ل .) دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود.
-
اسکوتر
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ انگ . ] (اِ.) روروک ، چرخ پایی ، وسیلة بازی بچه ها با دو چرخ کوچک و یک دستة بلند و یک کف مستطیل شکل که با یک پا روی آن تکیه می کنند.
-
رکوع
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خم شدن . 2 - پشت خم کردن در نماز به نحوی که پشت وی افقی و محاذی زمین و کف دست روی سر زانو قرار گیرد . 3 - فروتنی کردن .
-
خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص ل .) راه رفتن از روی ناز.
-
مچیدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) خرامیدن ، از روی ناز راه رفتن .
-
چغر
فرهنگ فارسی معین
(چَ غَ یا چِ غِ) (اِ.) 1 - پینه ای که در کف دست و پا در اثر کار و راه رفتن زیاد پدید آید. 2 - هر چیز سخت و محکم . 3 - گیاهی است بوته ای و سفیدرنگ .
-
تمشی
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راه رفتن ، گام زدن . 2 - (اِمص .) پیاده روی .