کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفش کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کفش دوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) 1 - کسی که کفش می دوزد. 2 - نام حشرة کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند.
-
کفش دوزک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (اِ.) نک کفش دوز.
-
جستوجو در متن
-
پای ماچان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) کفش کن ، درگاه .
-
ستان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) آستانه (در)، کفش کن .
-
آستان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - درگاه ، پیشگاه . 2 - کفش کن .
-
پایندان
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (اِ.) 1 - کفیل ، ضامن . 2 - کفش کن ، درگاه . 3 - میانجی کننده .
-
نعل
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کفش . 2 - قطعه آهنی که زیر سُم چهارپایان می زنند برای محافظت از آن . ؛ ~ در آتش نهادن (کن .) بی قرار کردن ، مضطرب نمودن .
-
پا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) = پای : 1 - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . 2 - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . 3 - بخش پایین هر چیزی . 4 - اساس ، پایه . 5 - (کن .) تاب و توان ، نیرو. ؛ این ~ آن ~ کردن (کن .) مردد بودن ، دو دل بودن . ...