کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کش باف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آدم کش
فرهنگ فارسی معین
(دَ. کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.)کشندة آدم ، قاتل انسان .
-
انگشت کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (اِمف . ص مر.) مشهور، معروف .
-
پاشنه کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (اِمر.) اسبابی به شکل یک صفحه منحنی باریک و دراز و معمولاً دسته دار که پس از فرو بردن نوک پا در کفش آن را پشت پا می گذارند تا پشت کفش خم نشود و به آسانی بتوان کفش را پوشید.
-
پیاله کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (ص فا.) شراب خوار، باده - نوش .
-
پیمانه کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (ص فا.) شرابخوار، باده گسار.
-
جرعه کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) ریزه خوار، طفیلی .
-
خط کش
فرهنگ فارسی معین
(خَ کَ یا کِ) (ص فا.) (اِمر.) ابزاری که برای ترسیم خط راست و نیز اندازه گیری طول به کار می رود. ؛ ~ تِ (تی ) خط کشی که بر سر آن یک خط کش کوچکتر با زاویة قائم ، متصل شده و در کشیدن رسم های دقیق به کار می رود. و به دلیل شباهت به حرف انگلیسی ( T ) به ...
-
حشره کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) هر یک از مواد سمی به شکل گرده یا محلول یا گاز که برای از بین بردن حشرات به کار رود.
-
خیره کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کُ) (ص فا.) ظالم ، بی رحم .
-
سینه کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (ق مر.) جای هموار و معمولاً شیب دار. ؛ ~ آفتاب رو به آفتاب ، در معرض آفتاب . ؛ ~کوه : شیب تند و تیز کوه .
-
شلاق کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ق مر.) (عا.) سریع .
-
عاشق کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد.
-
طراده کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ یا کِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) علم دار.
-
طرح کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ یا کِ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - نقاش . 2 - مغلوب ، زبون .
-
علامت کش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ) [ ع - فا. ] (ص فا.)1 - علم - دار، کسی که پرچم را حمل می کند. 2 - کسی که در محرم علم را بر دوش گرفته پیشاپیش دسته حرکت می کند.