کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرسي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کرسی
فرهنگ فارسی معین
(کُ رْ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سریر، تخت . ج . کراسی . 2 - فلک هشتم . 3 - درس تخصصی یک استاد دانشگاه . 4 - دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند. ؛ حرف خود را به ~نشاندن سخن خود را تحمیل کردن .
-
کرسی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) چهار پایه ای پهن ، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند.
-
جستوجو در متن
-
کراسی
فرهنگ فارسی معین
(کَ یّ) [ ع . ] (اِ.) جِ کرسی .
-
ذات الکرسی
فرهنگ فارسی معین
(تُ لْ کُ) [ ع . ] (اِ.) خداوند کرسی ، دارندة کرسی ، نامِ یکی از صورت های فلکیِ دور قطبی و آن تصویر زنی است که روی صندلی نشسته است ، و دارای 55 ستاره می باشد.
-
افراز
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.)1 - بلندی ، فراز. 2 - کرسی ، منبر.
-
پابست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) 1 - مقید. 2 - دلباخته . 3 - (اِمر.) کرسی ساختمان .
-
منبر
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) کرسی پله دار که واعظ هنگام سخنرانی بالای آن می نشیند. ج . منابر. ؛بالای ~ رفتن (کن .) الف - نصیحت کردن ، موعظه کردن . ب - غیبت کردن از کسی .
-
واسطه
فرهنگ فارسی معین
(س طِ) [ ع . واسطة ] 1 - (اِفا.) میانجی . 2 - دلاُل . 3 - مرکز، ناحیه ، کرسی . 4 - شفیع . 5 - سبب ، علت ، انگیزه .
-
تخت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (اِ.) 1 - کرسی ، نشیمنگاه . 2 - جایگاه ویژة پادشاه به هنگام بارعام . 3 - نشیمنگاهی با چهارپایه از جنس چوب یا فلز به شکل های مستطیل یا مربع . 4 - هر جای مسطح و برابر و هموار. 5 - کف کفش .
-
حرف
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر یک از واحدهای الفبا. ج . حروف ، احراف . 2 - سخن ، گفتار. 3 - در دستور زبان کلمه ای که معنی مستقل ندارد و تنها برای پیوند دادن کلمه ها یا جمله ها یا نسبت دادن کلمه ای به کلمة دیگر به کار می رود مانند: با، از، تا، که ، را... ...