کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاه کهنه (باد دادن) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کاه دزد
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (ص مر.) کسی که چیزهای بی ارزش و کم بها بدزدد.
-
کاه گل
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِمر.) مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند.
-
آب زیر کاه
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند. 2 - (کن .) آدم زرنگ و موذی . 3 - مکار، حیله گر.
-
جستوجو در متن
-
شنه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) آلتی است که برزیگران برای باد دادن غلة کوفته شده به کار برند تا غله از کاه جدا گردد؛ چارشاخ .
-
باد دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - از دست دادن ، از دست رفتن . 2 - در معرض باد گذاشتن .
-
بر باد دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص م .) 1 - از دست دادن . 2 - تلف کردن . 3 - نابود ساختن .
-
ترویح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - به کسی راحتی دادن . 2 - باد زدن .
-
باد
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) 1 - وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می آید. 2 - یکی از چهار عنصر (آب ، باد، خاک و آتش ) نزد قدما. 3 - غرور، خودبینی . 4 - هدر، بیهوده . 5 - ورم ، پف کردگی . 6 - هیچ ، پوچ . 7 - آه و ناله . ؛ ~به آستین کسی کردن کنایه از...
-
خشتک
فرهنگ فارسی معین
(خِ تَ) (اِمصغ .) پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند. ؛ ~ ِ کسی را جر دادن کنایه از: آبروی کسی را بردن ، به باد فحش و فضاحت گرفتن .
-
نعناع
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.)گیاهی است از تیرة دو لپه ای های پیوسته گلبرگ که سردستة تیرة نعناعیان می باشد و جز سبزی های خوراکی است . این گیاه همة آثار نیرو دهنده و باد شکن و خلط آور را دارا است . ؛ ~ داغِ چیزی را زیاد کردن چیزی را زیاد بزرگ و مهم جلوه دادن .
-
کوسه بر نشین
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما ش...