کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارگزار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آژان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - نماینده ، کارگزار. 2 - پاسبان .
-
عریف
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - شناسنده ، عارف . 2 - کارگزار قوم . ج . عرفاء.
-
کارران
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - دانای کار، مطلع . 2 - کارگزار، پیشکار. 3 - دلال .
-
آژانس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - نمایندگی . 2 - کارگزار. 3 - بنگاه (فره ) ؛ ~ خبری مؤسسه ای که خبر را جمع و منتشر می کند.
-
ناظر
فرهنگ فارسی معین
(ظِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نظرکننده ، بیننده . 2 - کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند. 3 - مباشر، کارگزار. ج . نظار.
-
وکیل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مباشر، کارگزار. 2 - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. 3 - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء.
-
کاربند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص .) = کاربندنده : 1 - به کار گیرنده ، استعمال کننده . 2 - عمل کننده ، اجرا کننده . 3 - عامل ، کارگزار، مأمور. 4 - فرمانبردار، مطیع . ؛ ~ شدن (کن .) اطاعت کردن ، فرمانبرداری کردن .
-
عامل
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عمل کننده . 2 - کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند. 3 - والی ، حاکم . 4 - در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات . 5 - (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد. 6 - نمایندة شرکت ...