کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارمند
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر. اِمر.) 1 - آن که کاری دارد. 2 - کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است ، عضو. 3 - کارآمد، لایق .
-
جستوجو در متن
-
عضویت
فرهنگ فارسی معین
(عُ یَّ) [ ازع . ] (مص جع .) عضو بودن ، کارمند شدن .
-
پاک سازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - پاک کردن جایی . 2 - مجازاً: بیرون کردن یا بازنشسته کردن کارمند یا عضوی از یک موسسه .
-
مستخدم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ دِ) [ ع . ] (اِفا.) خدمت کننده ، مجازاً: کارمند.
-
انفصالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منصوب به انفصال ، برکنار شده : کارمند انفصالی . 2 - جدا شده : بخش انفصالی .
-
بازخرید
فرهنگ فارسی معین
(خَ)(مص مر.) مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می کند و از ادامة کار در آن سازمان دست می کشد.
-
اتاشه
فرهنگ فارسی معین
(اَ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) آتاشه ؛ وابسته ، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهدة او محول است : اتاشة مطبوعاتی ، اتاشة تجارتی ، اتاشة نظامی .
-
ارگان
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ فر. ] ( اِ.)1 - کارمند. 2 - عضو،اندام . 3 - نشریه ای که بیان کنندة اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان . (فره ).
-
انتقالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) منسوب به انتقال : چک های انتقالی . 2 - منتقل شده . 3 - (حامص .) تغییر یافتن محل کار یک کارمند و منتقل شدن او از جایی به جای دیگر.
-
یقه سفید
فرهنگ فارسی معین
( ~. س ) [ تر - فا ] (ص مر.) 1 - (عا.) کارمند دفتری یا دارای شغلی که مستلزم آلودگی دست و لباس نیست . 2 - (عا.) کسی که دستش به دهانش می رسد.
-
اشل
فرهنگ فارسی معین
(اِ ش ِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - امتیاز کارمند از نظر درجه و مقام اداری و دریافت حقوق ، پایه ، رتبه . (فره ). 2 - رابطة میان اندازة واقعی چیزی با اندازة نقشه و نمودار آن ، مقیاس . (فره ).
-
حقوق
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (اِ.) جِ حق . 1 - راستی ها، درستی ها. 2 - وظایف ، تکالیف . 3 - در فارسی به معنای دستمزد. 4 - مجموعة قوانین ، قواعد و رسوم لازم الاجرایی که به منظور استقرار نظم در جوامع انسانی وضع یا شناخته شده است . ؛ ~ اجتماعی مجموعة حقوق فرد در پیو...
-
گروه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دسته ، جمعیت . 2 - امت ، فرقه . 3 - واحدی از سربازان شامل 9 نفر. 4 - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. 5 - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانش...