کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارد بزرگ و سنگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لنب
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) بزرگ و سنگین .
-
قپان
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) ترازوی بزرگ ، مخصوص وزن کردن بارهای سنگین .
-
گران
فرهنگ فارسی معین
(گِ) [ په . ] (ص .) 1 - سنگین ، ثقیل . 2 - پربها. 3 - بسیار، بی شمار. 4 - سنگینی ، سنگینی غم . 5 - ناگوار، ناپسند. 6 - طاقت فرسا، مشکل . 7 - عظیم ، بزرگ . 8 - مؤثر، کاری .
-
شفره
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ یا رِ) [ ع . شفرة ] (اِ.) 1 - کارد بزرگ و پهن . 2 - تیزی شمشیر.
-
مستثقل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ قَ) [ ع . ] (اِمف .) سنگین و سست از بیماری ، خواب ، بخل و غیره .
-
اوقار
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) [ ع . ] (اِ.) جِ وِقْر. 1 - بارهای سنگین . 2 - بارِ قاطر و اسب .
-
جواز
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (اِ.) 1 - هاون سنگین و چوبین ، مهراس . 2 - چوبی که ستوران را بدان رانند.
-
لیفتراک
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی چرثقیل برای بلند کردن و جابه جایی بارهای سنگین ، افرازه . (فره ).
-
خرسک
فرهنگ فارسی معین
(خِ سَ) (اِمصغ .) 1 - خرس کوچک ، بچه خرس . 2 - قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بدنقشه در ابعاد مختلف .
-
جک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ انگ . ] (اِ.) دستگاهی به شکل اهرم که برای بالا بردن و نگاه داشتن اشیاء سنگین مانند اتومبیل و غیره به کار برند.
-
گرمب
فرهنگ فارسی معین
(گُ رُ) (اصط .) (عا.) صدای سقوط چیزی سنگین از جایی بلند. ؛ ~گرمب صدای پی در پی افتادن یا کوفتن و زدن چیزی .
-
استعظام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ شمردن ، بزرگ داشتن . 2 - (مص ل .) بزرگ منشی و تکبر کردن .
-
پرس
فرهنگ فارسی معین
(پِ رِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). 2 - خبرگزاری ، مرکز تهیه و انتشار خبر.
-
اهورامزدا
فرهنگ فارسی معین
(اَ هُ مَ) [ په . ] (اِمر.) = اهورمزدا. هرمزد. اورمزد. هرمز. هورمزد: مرکب از اهورا به معنی سرور بزرگ و مزدا به معنی دانای کل . خدای بزرگ ایرانیان باستان و زردشتیان . خالق زمین و آسمان و آفریدگان .
-
اکسیژن
فرهنگ فارسی معین
(اُ ژِ) [ فر. ] (اِ.) گازی است بی رنگ ، بی بو، بی طعم ، کمی سنگین تر از هوا. در ترکیب با هیدروژن تشکیل دهندة آب ها و 21% جّو است .