کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چیره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (ص .) نک چیر.
-
واژههای مشابه
-
چیره دست
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (ص مر.) ماهر، زبر - دست .
-
چیره دستی
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ تِ) (حامص .) مهارت ، زبردستی .
-
جستوجو در متن
-
تغلیب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) چیره کردن .
-
قاهر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص فا.) چیره ، غالب .
-
پیروز
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - مظفر، چیره . 2 - مبارک ، خجسته .
-
ذلق
فرهنگ فارسی معین
(ذِ لِ) [ ع . ] (ص .) چیره زبان ، تیززبان .
-
غالب آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) چیره شدن .
-
غلاب
فرهنگ فارسی معین
(غَ لّ) [ ع . ] (ص .) بسیار چیره دست .
-
عنان پیچ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) سوارکار چیره دست .
-
لیلاج
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) کسی که در قمار چیره دست است . قمارباز ماهر.
-
ماهر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص .) استاد و چیره دست در کار.
-
مستولی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غالب ، چیره شونده .