کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ...
-
واژههای مشابه
-
چوب الف
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) (اِمر.) (عا.) 1 - کاغذ باریکی که لای کتاب می گذارند به نشانة اینکه تا اینجا خوانده شده . 2 - چوب باریک .
-
چوب پا
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) عصا.
-
چوب زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) 1 - کتک زدن . 2 - (عا.) قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج . ؛~ حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن .
-
چوب بست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) مجموعة قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست .
-
چوب پنبه
فرهنگ فارسی معین
(پَ بِ) (اِمر.) نوعی چوب سبک که از پوست درختان مخصوص به اندازه های مختلف سازند، و برای بستن سر بطری و مانند آن به کار برند.
-
چوب لباسی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فا - ع . ] (ص . اِ.) 1 - چوب - رختی . 2 - وسیله ای به شکل میله ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس .
-
جستوجو در متن
-
خشب
فرهنگ فارسی معین
(خَ شَ) [ ع . ] (اِ.) چوب ، چوب خشک .
-
داربست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) چوب بند، چوب بست .
-
آده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) ( اِ.) چوب دراز، چوب بستی که روی زمین برپا کنند تا پرندگان روی آن بنشینند.
-
اخشاب
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خشب . 1 - چوب ها. 2 - چوب های خوشبو.
-
بیدمال
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .) پاک کردن زنگ از روی آیینه ، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیلة چوب بید و چوب های دیگر.
-
تاباق
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) چوب دستی را گویند و آن چوب گنده ای است که بیشتر قلندران بر دست گیرند.