کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهار تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چهار ارکان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - چهار حد جهان : مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب . 2 - نوعی خیمة چهارگانه .
-
چهار مضراب
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) = چارمضراب : اصطلاحی است در نواختن آهنگ موسیقی ، نوعی از آهنگ موسیقی که نوازندة ساز در دستگاه های مختلف آواز می نوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود، گونه ای از زدن که زننده خواننده را برای خواندن مهیا سازد.
-
جستوجو در متن
-
تنگ تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. تَ) (ق .) بار بار، بسیار زیاد.
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (اِ.) کوزه ای از جنس سفال یا بلور که قسمت پایین آن بزرگ و بالای آن تنگ و باریک باشد.
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( تَ ) (ص .) 1 - بسیار نزدیک ، چسبان . 2 - نایاب .
-
تضییق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) تنگ کردن ، تنگ گرفتن .
-
اعسار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) تنگ دست شدن . 2 - ( اِمص .) تنگ دستی .
-
چفت
فرهنگ فارسی معین
(چُ) 1 - (ص .) تنگ و چسبان ؛ مق . فراخ گشاد. 2 - (اِ.) جامة تنگ و چسبان .
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] 1 - (ص .) باریک ، کم عرض . 2 - جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جا گیرد. 3 - (اِ.) دره .
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) (اِمص .) بُخل ، حسادت .
-
تنگ حال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) نادار، بی بضاعت .
-
چسبان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) بسیار تنگ ، کیپ .
-
بک
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِ.) 1 - نوعی کوزة دهن تنگ که گردنش کوتاه و شکمش پهن و گرد است ، تنگ . 2 - نوعی غلیان سفالین ، غلیان بک . غلیان بک : نوعی غلیان سفالی .
-
تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - لنگة بار، عدل ، جوال . 2 - تسمه ای که به کمر اسب یا الاغ بندند. 3 - آن چه که بدان چیزهایی را تحت فشار قرار دهند مانند قید صحافی . 4 - بار، حمل .