کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهار امین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چهار ارکان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - چهار حد جهان : مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب . 2 - نوعی خیمة چهارگانه .
-
چهار مضراب
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) = چارمضراب : اصطلاحی است در نواختن آهنگ موسیقی ، نوعی از آهنگ موسیقی که نوازندة ساز در دستگاه های مختلف آواز می نوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود، گونه ای از زدن که زننده خواننده را برای خواندن مهیا سازد.
-
جستوجو در متن
-
امین
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - امانتدار، معتمد. 2 - وکیل ، مباشر. 3 - مدیر. 4 - مرشد، مرد کامل .
-
ایتمان
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ائتمان ] (مص م .) استوار داشتن ، امین کردن .
-
مؤتمن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مَ) [ ع . ] (ص مف .) اعتماد کرده شده ، امین .
-
استوان
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ) [ په . ] (ص مر.) 1 - استوار، پایدار. 2 - قابل اعتماد، امین . 3 - مضبوط .
-
امناء
فرهنگ فارسی معین
(اُ مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ امین . 1 - افراد مورد اطمینان . 2 - زنهارداران ، امانت داران .
-
واو
فرهنگ فارسی معین
(حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ یک ~ جا نینداختن چیزی را حذف نکردن .
-
آمین
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (شب جم .) کلمه ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن !
-
استوار
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ) [ په . ] (ص مر.)1 - محکم ، پایدار، سخت . 2 - مورد اعتماد، امین . 3 - درجه ای در ارتش ، میان گروهبان و افسریار.
-
امانت
فرهنگ فارسی معین
(اَ نَ) [ ع . امانة ] 1 - (مص ل .) امین بودن . 2 - (اِمص .) راستی ، درستکاری . 3 - استواری . 4 - سپرده ، ودیعه .
-
امانت گزار
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ) [ ع - فا. ] (ص .) امین ، کسی که شرط امانت داری را به جا می آورد.
-
درست
فرهنگ فارسی معین
(دُ رُ) [ په . ] (ص .) 1 - کامل ، بی عیب ، سالم . 2 - امین ، استوار. 3 - زرِ تمام عیار، سکّه سالم .
-
درستکار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار. 2 - امین ، معتمد.