کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهار ارکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهار ارکان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - چهار حد جهان : مشرق ، مغرب ، شمال و جنوب . 2 - نوعی خیمة چهارگانه .
-
واژههای مشابه
-
چهار مضراب
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ فا - ع . ] (اِمر.) = چارمضراب : اصطلاحی است در نواختن آهنگ موسیقی ، نوعی از آهنگ موسیقی که نوازندة ساز در دستگاه های مختلف آواز می نوازد تا آوازخوان برای خواندن مهیا شود، گونه ای از زدن که زننده خواننده را برای خواندن مهیا سازد.
-
جستوجو در متن
-
ارکان
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ رکن . 1 - پایه ها. 2 - در نماز: تکبیرة الاحرام ، قیام ، رکوع و سجود.
-
اتاماژر
فرهنگ فارسی معین
(اِ ژُ) [ فر. ] (اِمر.) = ایتماژور: ارکان حرب ، ستاد. اتاماژور در عهد قاجاریه مستعمل بوده .
-
اساطین
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسطوانه . 1 - ستون ها، ارکان . 2 - مجازاً بزرگان ، برجستگان .
-
ازاحیف
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (مص . اِ.) 1 - ج . زحاف و ازحاف ، دور شدن از اصل . 2 - تغییرهایی که در ارکان بحورِ شعر داده می شود.
-
تن تن
فرهنگ فارسی معین
(تَ تَ) (اِمر.) 1 - وزن اجزای آواز موسیقی . 2 - از ارکان تقطیع . 3 - نغمه ، سرود.
-
وتد
فرهنگ فارسی معین
(وَ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میخ چوبی یا فلزی . ج . اوتاد. 2 - یکی از ارکان سه گانة عروض .
-
مسند
فرهنگ فارسی معین
(مَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نسبت داده شده . 2 - چیزی که به آن تکیه شود. 3 - یکی از ارکان اصلی جمله .
-
تقطیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن .
-
قوریلتای
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ مغ . ] (اِ.) = قورلتای : اجتماعی عظیم از عموم شاهزادگان و ارکان مملکت که در موقع تعیین و نصب یکی از اعضای خاندان سلطنتی به سلطنت یا امری مهم منعقد می کرده اند، شورای بزرگ .
-
رکن
فرهنگ فارسی معین
(رُ کْ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پایه ، ستون . 2 - جزو بزرگتر و قوی تر از هر چیز. 3 - حجرالاسود؛ سنگی که به دیوار کعبه نصب است و حاجیان آن را هنگام طواف لمس می کنند. ج . ارکان .