کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چنان
فرهنگ فارسی معین
(چُ یا چِ)(ق .) = چونان : 1 - آن سان ، آن گونه . 2 - مثل آن ، مانند آن .
-
واژههای مشابه
-
آن چنان
فرهنگ فارسی معین
(چُ) (ق .) به طور، بدان گونه .
-
چنان چه
فرهنگ فارسی معین
(چِ یا چُ چِ) 1 - (ق تشب .) آن طور، آن سان . 2 - (حر رب .) از ادات شرط و تعلیق .
-
چنان که
فرهنگ فارسی معین
(چِ یا چُ کِ) (ق تشب .) به طوری که ، بدانسان که . آن طوری که .
-
هم چنان
فرهنگ فارسی معین
( ~. چُ) 1 - (ق تشبیه .) آن سان ، آن - گونه . 2 - (ص .) مثل آن ، مانند آن . 3 - (صفت به جای موصوف ) چنان کس . 4 - به همان شکل ، به همان صورت .
-
جستوجو در متن
-
ظاهراً
فرهنگ فارسی معین
(هِ رَ نْ) [ ع . ] (ق .) در ظاهر چنان که به نظر می رسد.
-
پنزه
فرهنگ فارسی معین
(پَ زَ یا زِ) [ معر. ] (اِ.) = پنجه . پنجک . فنرج : رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند؛ فنزج .
-
پنک
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِ.) گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون .
-
تجدیدی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به تجدید. 2 - شاگردی که از عهدة امتحان چنان که باید برنیامده و باید دوباره امتحان دهد.
-
حاضر غیاب
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
-
دزدکش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ یا کَ) (اِمر.) شکار دزدکش : چنان است که عده ای آهسته و مخفیانه خود را به شکار - که در حال خفتن است - می رسانند و آن را صید می کنند؛ ماهرخ .
-
زابغر
فرهنگ فارسی معین
(غ ) (اِ.) آن باشد که کسی دهان خود پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن زند که باد از دهان وی با صدا بجهد. زابگیر و زبغر و زبگر نیز گویند.
-
شبتک
فرهنگ فارسی معین
(شَ تَ) (اِ.) = شپتک : نوعی بازی و آن چنان است که به یک پای برجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند.