کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم تنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (ص مر.) 1 - بخیل . 2 - حسود.
-
واژههای مشابه
-
ابلق چشم
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ) [ ع - فا. ] (ص مر.) کسی که چشمش سیاه و سفید باشد.
-
آب چشم
فرهنگ فارسی معین
(بِ چَ) (اِمر.) اشک ، سرشک .
-
چشم خواباندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل .) نک چشم - پوشی .
-
چشم خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) چشم زخم خوردن ، هدف چشم بد شدن .
-
چشم داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) توقع و امید داشتن .
-
چشم رسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ دَ) (مص ل .) نظر خوردن ، چشم زخم خوردن .
-
چشم رسیده
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ دِ) (ص مف .) کسی که چشم زخم به او رسیده .
-
چشم زاغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - کبود چشم . 2 - کنایه از: بی شرم و حیا.
-
چشم زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) 1 - چشم زخم خوردن . 2 - کنایه از: بیدار بودن .
-
چشم زده
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دِ) (ص مف .) کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد.
-
چشم سپید
فرهنگ فارسی معین
( ~. سِ)(ص مر.) = چشم سفید: بی شرم ، گستاخ .
-
چشم گشته
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ تِ)(ص مف .)احول ، کج نظر.
-
چشم نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ دَ) (مص م .) مواظب بودن ، مراقب بودن .