کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چسبنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لاذب
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده .
-
لازق
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (اِفا.) چسبنده .
-
چسبناک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) آغشته به مادة چسبنده ، نووچ .
-
چسبندگی
فرهنگ فارسی معین
(چَ بَ دِ) (حامص .) چسبنده بودن ، چسبناک بودن .
-
خره
فرهنگ فارسی معین
(خَ رَ) (اِ.) گِل و لای چسبنده .
-
خلیش
فرهنگ فارسی معین
(خَ) (اِ.) باتلاق ، گل و لای چسبنده .
-
ژد
فرهنگ فارسی معین
(ژِ) (اِ.) صمغ ، چیزی چسبنده که از ساق درخت برآید.
-
شلک
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) گل تیرة سیاه چسبنده .
-
لزج
فرهنگ فارسی معین
(لَ زِ) [ ع . ] (ص .) لیز، چسبنده .
-
خر
فرهنگ فارسی معین
(خَ رّ) (اِ.) 1 - گِل تیره و چسبنده . 2 - دُردِ شراب .
-
دوسنده
فرهنگ فارسی معین
(سَ دِ) (ص فا.) 1 - چسبناک ، چسبنده . 2 - زمینِ لیز.
-
لازب
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - ثابت ، پابرجا. 2 - چسبنده .
-
متلاصق
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ص ) [ ع . ] (اِفا.) به هم چسبنده ، متصل ؛ ج . متلاصقین .
-
اوحال
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ ع . ] (اِ.) ج وَحَل ؛ گل چسبنده و رقیق که پا در آن گیر کند و بماند.
-
خلم
فرهنگ فارسی معین
(خِ) (اِ.) 1 - خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد؛ آب بینی ستبر. 2 - گل تیرة چسبنده .