کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیک پیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یام
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - اسب قاصد، پیک . 2 - جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می کردند.
-
چاپار
فرهنگ فارسی معین
[ تُر. ] (اِ.) پیک ، نامه بر.
-
برید
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ معر. ] ( اِ.) نامه رسان ، پیک ، چاپار.
-
راهنورد
فرهنگ فارسی معین
(نَ وَ) (ص فا.) 1 - مسافر، پیک . 2 - تندرونده .
-
نوند
فرهنگ فارسی معین
(نَ وَ) 1 - (اِ.) پیک ، نامه بر. 2 - (ص .) تیزرو، تندرو.
-
فیج
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) [ معر. ] (اِ.) پیک ، قاصد. ج . فیوج .
-
ارسال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فرستادن ، روانه ساختن . 2 - پیک فرستادن .
-
رسول
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - قاصد، پیک . 2 - سفیر. 3 - پیغامبر، نبی .
-
شیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (ص .)1 - زیبا، قشنگ . 2 - ظریف . ؛ ~ و پیک بسیار مرتب و آراسته .
-
اسکدار
فرهنگ فارسی معین
(اَ کُ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - قاصد، پیک ، نامه بر. 2 - کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند. 3 - منزلی که در آن نامه بر یا پیک ، اسب خود را عوض می کرد.
-
پایوند
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِمر.) 1 - پابند. 2 - پیک پیاده ای که در هر منزل می ماند تا پیک خسته نامه به او بدهد و بدین طریق نامه زودتر به مقصد می رسید. 3 - افسر، به ویژه افسر شهربانی .
-
راه انجام
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِمر.)1 - اسباب سفر. 2 - مرکب - سواری . 3 - پیک ، قاصد.
-
هارون
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پیک ، قاصد. 2 - برادر حضرت موسی . 3 - نگهبان .
-
گسی بنده
فرهنگ فارسی معین
(گُ. بَ دِ) (ص مر. اِمر.) پیک ، قاصد، چاپار؛ ج . گسی بندگان .
-
پیامبر
فرهنگ فارسی معین
(پَ بَ) (ص فا.) 1 - پیک ، کسی که پیغام را می برد. 2 - نبی ، فرستادة خدا.