کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیَّر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص . اِ.) 1 - سالخورده . 2 - مراد، مرشد. 3 - دانا، خردمند. ؛ ~ ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن . ؛ ~ ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن .
-
گنده پیر
فرهنگ فارسی معین
(گَ دَ یا دِ) (ص مر.) پیر، سالخورده و فرتوت .
-
واژههای همآوا
-
پیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص . اِ.) 1 - سالخورده . 2 - مراد، مرشد. 3 - دانا، خردمند. ؛ ~ ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن . ؛ ~ ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن .
-
جستوجو در متن
-
پارو
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (ص .) (عا.) پیر زال ، زن پیر.
-
عجوزه
فرهنگ فارسی معین
(عَ زِ) [ ع . عجوزة ] (ص .) زن پیر، گنده پیر.
-
پاتال
فرهنگ فارسی معین
(ص .) (عا.) پیر، ناتوان .
-
پیرانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص ق .) مانند پیر.
-
پیرپاتال
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) (عا.) پیر، فرتوت .
-
پیرو
فرهنگ فارسی معین
(اِمصغ .) پیر کوچک اندام .
-
زر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص .) پیر، فرتوت .
-
سابوته
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) زن پیر.
-
هفهفو
فرهنگ فارسی معین
(هَ هَ) (ص .) (عا.) پیر، سالخورده .
-
کمپیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (ص .) پیر، سالخورده .