کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیل خانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آیینة پیل
فرهنگ فارسی معین
( ~ء ) (اِمر.) 1 - طبل یا دُهُل بزرگ که آن را بر پیل می نواختند. 2 - جرس و زنگی که بر پیل می آویختند.
-
پیل افکندن
فرهنگ فارسی معین
(اَ کَ دَ) (مص م .) 1 - کنایه از: عاجز کردن . 2 - ترک غرور کردن .
-
پیل اوژن
فرهنگ فارسی معین
(اُ ژَ) (ص فا.) پیل افکن ، پیل کش .
-
پیل افکن
فرهنگ فارسی معین
(اَ کَ) (ص فا.) کنایه از: مرد نیرومند و شجاع .
-
پیل بار
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود.
-
پیل پا
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) قدح بزرگ شرابخوری .
-
پیل سم
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (ص مر.)1 - سم ستبر و درشت و محکم . 2 - اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد.
-
پیل عماری
فرهنگ فارسی معین
(لِ عِ) (اِمر.) 1 - پیلی که با آن کجاوه را حمل کنند، 2 - کنایه از: رام و مطیع .
-
پیل مرغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِمر.) بوقلمون .
-
زنده پیل
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) [ په . ] (اِمر.) فیل بزرگ .
-
پیل پیلی خوردن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص ل .) تلوتلو خوردن در راه رفتن ، به چپ و راست مایل شدن .